دل نوشته های زیبا و غمگین
به قلم : مجید تاریخ نگارش: چهار شنبه 6 شهريور 1392
گذشته که حالم را گرفته است !
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم !
و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی…
::
::
انگشت نمای مردم شهر شده ام…
شیرین ندیده اند که تیشه به دست بگیرد و به سمت بیستون برود !
::
::
چشمانم را به نابینایی میفروشم تا کسی را که دوست دارم با دیگری نبینم …
::
::
به حساب خیالبافی ام نگذار…
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها !
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما…
::
::
گاهی میرسه که دیگه از خدا نه پول میخوای نه خونه میخوای و نه … !
یه موقع هایی هست فقط یه دل خوش میخوای !
فقط یه دل خوش …
::
::
بارالها …
“زخم”ها ، “رحم” میخواهند …
فقط این دو نقطه را بردار …
::
::
بعضی آهنگها و ترانه ها برای گوش دادن ساخته نشده اند …
اونها به وجود اومدن برای کمک کردن به آدمها برای “یک دل سیر گریه کردن” از ته دل !
::
::
این روزها پرم از لحظه هایی که دوستشان ندارم …
::
::
میان آن همه الف و ب و مشق دبستان … آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود …
::
::
گاهی از خیال من گذر می کنی …
بعد اشک می شوی …
رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …
::
::
کاش میان خستگی هایم یکی آهسته می گفت : “خسته نباشی”
::
::
زندگی نوشتنی زیاد داره اما گاهی هیچی پیدا نمی کن بنویسی جز... سکوت…
::
::
غمگین ترین روز زندگی ما انسانها روزیست که احساس می کنیم با ارزشترین موجود زندگیمون میخواد به نبودنمون عادت کنه …
::
::
من احساس کرده ام رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زد اما سکه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند …
::
::
یادش بخیر من بودم و تو ، او بود و دیگری …
این روزها تویی و او ، من مانده ام و خدا …
::
::
یه وقتایی اونقدر هیچکس حالی ازت نمیپرسه که آدم شک میکنه نکنه مرده و خودش خبر نداره !
::
::
وقتی با مشت هاش قلبم رو می شکست همه ی فکرم به این بود که مبادا دستاش زخمی بشه …
::
::
پاییز فصل رسیدن انارهای سرخ است و انار چه دل خونی دارد از رسیدن …
::
::
استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
من از دوری تو منقرض شدم …
::
::
می گویند لیاقت نداشت ، نمی دانند که تو فقط دوستم نداشتی … همین !
::
::
حالم به هم می خورد از کلمه های “عزیزم” و “عشقم” ؛ من را همان “ببین” صدا کن…
::
::
دلم می گیرد وقتی می بینم او هست … من هم هستم … اما “قسمت” نیست !
::
::
به سادگی رفـت؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
نـــــــــه، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
::
::
نمیدانم “فرهاد” ازچه می نالید؟ او که تمام زندگی اش “شیرین” بود !؟
::
::
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
::
::
حال “من” دیدن دارد وقتی کسی حال “تو” را میپرسد …
::
::
راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
تو … هیچ کجا نیستی …
::
::
دیگر احتیاط لازم نیست ؛ شکستنی ها شکست … دل ما که شکست دیگر تکه هایش نه جفت می شوند، نه خردتر
::
::
دوس دارم یه اطلاعیه پشتم بچسبونم و روش بنویسم :
“تا اطلاع ثانوی خسته ام”
::
::
مخاطب خاصی ندارد نوشته هایم اما تا دلت بخواهد همدرد دارد داغِ تمامِ نوشته هایم …
::
::
جای خالی تو داره همه دنیامو میگیره !
::
::
مشق شب :
واسه کسى بمیر ، که واست تب کنه !
“هزار بار – تا آخر عمر”
::
::
این روزها چه قدر دلم هوای آن روزها را کرده …
::
::
کاش بودی تا من نیز چیزی برای از دست دادن داشتم …
::
::
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﻪ ﺭﺍﺯﻳﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ !
ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻢ !
داستان گریه دار
1-
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن
چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن
ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار
را می کرد!در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد
وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟
مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی برزبان نیاورد.. او به سمت ماشینش برگشت و از روی
عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خودبسیار ناراحت و
پشیمانبود، جلوی ماشین نشست و به خطهایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد
2-
۲
پرو بهت بگم.پسر گفت بگومیشنوم.دخترک گفت من عاشقت شدم .در
حالی که پسرک عاشق دختر دیگری بود و دید دخترک بعد اون
روزخوشحالی در چشماش دیده میشه درخواست دخترک را رد نکرد.
پسرک شماره ای به دخترک داد گفت هر وقت خواستی به این
شماره زنگ بزن.دخترک بعد از چند روز به پسرک زنگ زدو پشت
گوشی گریه میکرد پسرک گفت چی شده گفت عشقم کجا بودی دلم
برات تنگ شده اگه یه روز صداتو نشنوم میمیرم.دخترک هر
روز به پسرک زنگ میزد و با پسرک درد و دل میکرد و به پسرک
میگفت عاشقشه و دوسش داره و تا آخرش باهاشه . در حالی که
پسرک اون روزا هنوز معنی عشق رو نفهمیده بود . و همیشه
عشق رو مسخره میدونست.روزی دخترک برای پسرک sms داد و
برای پسرک نوشته بود هیچ وقت توی هیچ شرایطی تنهام نذار
پسرک هم در جواب براش sms داد من هیچ وقت تو رو تنها
نمیذارم فراموش نمیکنم حتی اگه تو منو تنها بزاری و
فراموشم کنی .پسرک یه روز نشسته بود یکدفعه sms از طرف
دختره براش اومد دخترک نوشته بود :لطفا تو رو خدا
مزاحمم نشید پسرک وقتی sms رو میخوند بغض جلوی چشماشو
گرفته بود دخترک چرا بهش گفته مزاحمش نشه اخه اون که کاری
نکرده بود. پسرک به خاطر دخترک از عشقش که یک سال با هاش
بود گذشته بود به خاطر اینکه دخترک شاد بشه از عشقش
گذشت .و اینطوری شد که دختری که روزی میگفت عاشق پسره
و دوسش داره و تنهاش نمیذاره ولش کرد و رفت. پسرک بعد از
اون اصلا زندگي براش ديگه معنايي نداره و پسرك هنوز منتظر
دخترك هست تا اون از اون خبري بشه ولي دخترك پسرك را
فراموش کرده پسرك هر روز براي اون مثل يك سال ميگذره كه
ايا دخترك برميگرده ايا اون كسي كه ميگفت دوست دارم
عاشقتم هميشه و همه جا تا اخر باهاتم برميگرده پسرك هر
روز حالش بد تر ميشه چون عشقش تركش كرده و رفته پسرك
تنها سوالي كه توي دلش باقي مونده اين هست كه چرارفت .
پسرك بازيچه دست اين و اون شد و اين شد سرنوشت اين پسرك
18 ساله كه هيشكي باورش نداشت دوسش نداشت . پسرك خواب به
چشماش نمياد هر شب جز اشك و غم و غصه كاري از دستش ساخته
نيست
نظرات شما عزیزان:
9:19